آخرین ارسال های انجمن

عنوان	پاسخ	بازدید	توسط
سوتی اتشی و فوق خندا دار در کلاه قرمزی بمب خنده	0	476	panamic
کارلوس کیروش و همسرش	0	422	panamic
دانلود نرم افزار برنامه نویسی اندرویید	0	280	panamic
عکس جنجالی مادر امیر تتلو	1	718	panamic
شارز رایگان بگیرید	0	300	panamic
بهترین جوک و لطیفه های سراسر وب	0	297	panamic
زیباترین زن تغییر جنسیت داده شده	0	396	panamic
دانلود اهنگ شهرام شکوهی فوق العاده احساسی	0	355	panamic
زیباترین مانکن به دنبال شوهر شاید تو بتونی	0	329	panamic

12 3 4 5 6 7 8 9 10 11 12 »

داستان عاشقانه

          poortal 
            بازدید : 259
          شنبه 16 فروردین 1393
           نظرات (0)
        

دختري بود نابينا
که از خودش تنفر داشت
که از تمام دنيا تنفر داشت
و فقط يکنفر را دوست داشت
دلداده اش را
و با او چنين گفته بود
« اگر روزي قادر به ديدن باشم
حتي اگر فقط براي يک لحظه بتوانم دنيا را ببينم
عروس **** گاه تو خواهم شد »

***
و چنين شد که آمد آن روزي
که يک نفر پيدا شد
که حاضر شود چشمهاي خودش را به دختر نابينا بدهد
و دختر آسمان را ديد و زمين را
رودخانه ها و درختها را
آدميان و پرنده ها را
و نفرت از روانش رخت بر بست

***
دلداده به ديدنش آمد
و ياد آورد وعده ديرينش شد :
« بيا و با من عروسي کن
ببين که سالهاي سال منتظرت مانده ام »

***
دختر برخود بلرزيد
و به زمزمه با خود گفت :
« اين چه بخت شومي است که مرا رها نمي کند ؟ »
دلداده اش هم نابينا بود
و دختر قاطعانه جواب داد:
قادر به همسري با او نيست

***
دلداده رو به ديگر سو کرد
که دختر اشکهايش را نبيند
و در حالي که از او دور مي شد گفت
« پس به من قول بده که مواظب چشمانم باشي »